اندر احوالات یک مونث جوجه ی دبیرستانی
سلام.
این پستم اختصاصیه. فقط واسه یه نفر... واسه مهــــربون ترین بداخلاق دنیا!
.
.
.
واسه داداشیِ مهربونم!
داداشی، دیشب ساعت 10 از سر کار کشوندمت خونه واسه حل دوتا مسئله ی فیزیک. طبق معمول، کلی عصبانیت کردم و خودم همش میخندیدم!!
خلاصه رسیدیم به مسئله ی "پیدا کردن باز خازن، در مداری که دارای مقاومت هست" توضیح دادی و نفهمیدم،
یهو کاغذ رو برداشتی با صدای بلند مرحله به مرحله عین کلاس اولی ها برام توضیح میدادی و مینوشتی.
راستشو بخوای همیشه ناراحت میشدم که موقع درس دادن من اینهمه عصبانی هستی(اخه درس دادن که تموم میشه دوباره عادی میشی!!) ولی ایندفه خیلی خوشحال بودم. خوشحال بودم یه داداش دارم که اینقدر قشنگ برام توضیح میده و هیچکدوم از دوستام اینطوری درس رو ریشه ای نمیتونن یاد بگیرن...
خوشحال بودم چون از وقتی یادمه، هر وقت دلم خواسته سر کلاس درس رو گوش ندادم چون میدونستم تو میتونی منو درس بدی!
حالا اینا به کنار، خوشحالی اصلی به خاطر این بود که یه یاسانیِ بداخلاق دارم که با اینکه سرش شلوغه کارشو کنار میذاره نصفه شب با دردسر میاد خونه، چون خواهرش براش مهمه.
بعد همینطوری که تو داشتی با صدای بلند توضیح میدادی و رو کاغذ مینوشتی " در این حالت V دو سر مقاومت با V دو سر خازن برابر است!!!" - چقدم با غیض حرف میزدی- من یکمی حواسم پرت افکار خودم بود...
پرت این فکر که فقط یکی دوسال دیگه از این لحظه های عمرم با بداخلاقی های تو لذت می برم...
بلاخره من کنکور میدم و این تدریس های تو به من تموم میشه...
میدونی چیه، بلاخره من کنکور میدم و دلم واسه داداش یاسانی، وقتی که درشت درشت روی کاغذ روابط رو مینوشت و "Sin2X=2SinX.CosX" رو تو مخم فرو می کرد، تنگ میشه...
بلاخره من کنکور میدم و این زحمت هایی که به داداشم میدم تموم میشه...
اما وقتی تموم شه
بگذریم از اینکه دلم واسه این لحظه ها تنگ میشه
باید چجوری جبران کنم؟!
تقدیم به یکی از عشق هام(!)، یاسانیِ مهربونم
دوسِت دارم
نظرات شما عزیزان:

Power By:
LoxBlog.Com |